اندیشه

شعر و ادبیات و دیگر مقالات Welcome to my world of love and passion

اندیشه

شعر و ادبیات و دیگر مقالات Welcome to my world of love and passion

هوش هیجانی

 

Emotional


 

نام کتاب: هوش هیجانی Emotional Intelligence
زبان: انگلیسی
تعداد صفحات: 352
نویسنده: دانیل گلمن Daniel Goleman
ناشر: بلومز بری Bloomsbury - لندن
اولین چاپ در انگلستان: 1996

======================

 

 

Brain

هیجان برای چه 

نقش احساسات ما در تصمیم گیری هایمان بهمان اندازه - و اغلب بیشتر از- نقشی است که منطق و تفکرات مان در این رابطه بازی می کنند.ما خیلی وقت ها با مسائل مدرن امروزه با ذخایر و امکانات عاطفی و هیجانی که برای رفع و رجوع موقعیت های اضطراری انسان عصر حجر بوجود آمده اند برخورد می کنیم.بیشتر هیجانات در حقیقت انگیزه ها و محرک هایی هستند برای ایجاد حرکت و عمل.
«هوش هیجانی» - قسمت اول - فصل 1 - صفحه 3

دو ذهنیت

هر انسان دارای دو ذهنیت است: یکی ذهنیتی است که فکر می کند: ذهن عقلانی - و دیگری ذهنیتی است که احساس می کند: ذهن هیجانی .هرچقدر احساسات قوی تر باشند تسلط ذهن هیجانی بر ما بیشتر و در مقابل نقش ذهن عقلانی مان در اعمال و تصمیماتی که می گیریم کم رنگ تر میگردد.دو ذهنیت عقلانی و هیجانی ما - هرچند که هریک دارای یک استقلال نسبی هستند - در بیشتر موارد در هماهنگی و توازن کامل با هم عمل می کنند. اما وقتی احساسات برانگیخته میگردند این توازن به نفع ذهن هیجانی بهم می خورد. در چنین حالتی است که ذهن هیجانی دست بالا را گرفته و ذهن عقلانی را کاملا به حاشیه می راند.
«هوش هیجانی» - قسمت اول - فصل 1 - صفحه 8

مغز چگونه رشد کرد ؟

جهت رشد مغز انسان در در روند تکامل از قسمت های پائینی به طرف قسمت های بالایی بوده است. بعبارت دیگر قسمت های بالایی مغز در پلکان تکامل در مراحل پیشترفته تری از قسمت های پائینی مغز قرار دارند. این قسمت های بالایی همان قسمت هایی هستند که وظیفه فکر کردن را بعهده دارند و در طی میلیون ها سال تکامل از رشد قسمت های پائینی - قسمت های احساسی - بوجود آمده اند. این تقدم و تاخر نشان می دهد که ذهن هیجانی خیلی پیش از آن که ذهن عقلانی بوجود آمده باشد وجود داشته است.
«هوش هیجانی» - قسمت اول - فصل 1 - صفحه 9

آمیگدلا

در پژوهش هایی که اخیر بعمل آمده است نشان داده شده است که قسمتی از مغز که آمیگدلا Amygdala نام دارد نقش عمده ای در زندگی فکری و روانی ما بازی می کند. آمیگدلا که به ذهن هیجانی تعلق دارد بمانند یک نگهبان امور روانی عمل می کند. هر وقت انسان با یک پدیده ای مواجه می شود تنها دغدغه این نگهبان - که دغدغه ای است بدوی - اینست که «آیا من از این پدیده متنفرم؟» - «آیا من از این پدیده می ترسم؟» . اگر جواب آمیگدلا به این سوالات «آری» باشد بلافاصله اقدام به عمل می نماید و با سرعت بمانند یک تلگرافچی تمام قسمت های مغز را از بحران پیش آمده مطلع می نماید.
شبکه وسیع عصبی که آمیگدلا در اختیار دارد به این قسمت مغز اجازه می دهد که وقتی وضعیت های اضطراری هیجانی و عاطفی پیش می آید قسمت های دیگر مغز - منجمله ذهن عقلانی - را در اختیار خویش گرفته و هدایت نماید.
«هوش هیجانی» - قسمت اول - فصل 2 - صفحه 16

نگهبان هیجان

علائمی حسی که توسط چشم یا گوش از محیط اطراف دریافت می گردند ابتدا به قسمتی از مغز که تالاموس Thalamus نام دارد و سپس توسط یک ارتباط عصبی Synapse به آمیگدلا (مربوط به ذهن هیجانی) ارسال می گردند. تالاموس علاوه بر آمیگدلا این علائم را به قسمت دیگری از مغز بنام نئوکورتس Neocortex (ناحیه فکر کننده مغز) نیز مخابره می نماید. دوشاخه بودن مسیر علائم حسی این اجازه را به آمیگدلا می دهد که قبل از آنکه نئوکورتس (مربوط به ذهن عقلانی) - که کند تر عمل می کند - فرصت یابد عکس العملی نشان بدهد، خود زودتر دست به اقدام بزند.
دلیل اینکه نئوکورتس آهسته تر عمل می کند آنست که اولا نیاز به وقت بیشتری جهت تجزیه و تحلیل اطلاعاتی که دریافت نموده است دارد و ثانیا اطلاعات واصله را میبایست ابتدا در سطوح مختلف مغز بررسی منطقی نموده و با دقت زیاد نسبت به درک این علائم و سپس نسبت به تهیه پاسخ مناسب اقدام نماید.
بعبارت دیگر در خلال مدتی که نئوکورتس که کند تر - اما خیلی آگاهانه تر- عمل می کند مشغول جذب صحیح اطلاعات و برنامه ریزی دقیق برای واکنش های عقلانی و حساب شده بعدی است، آمیگدلا قادر است سریعا ما را برای دست زدن به حرکت ها و اعمال عجولانه تحریک نماید.
به دلیل راه میان بر و کوتاهی که بین تالاموس و آمیگدلا وجود دارد گاهی اوقات بعضی واکنش ها و خاطرات هیجانی بی آنکه داده های محیط اطراف در قسمت عقلانی مغز مورد تجزیه و تحلیل منطقی قرار گیرند (یعنی در حقیقت بدون مشارکت ذهنیت آگاه ما) در قسمت آمیگدلا شکل می گیرند.
آمیگدلا مخزنی است برای بعضی تاثیرات و خاطرات هیجانی که ما هرگز بطور کامل نسبت به آنها آگاهی پیدا نمی کنیم. بطور مثال آن موقع که شخصی را برای اولین بار می بینیم و بدون تجزیه و تحلیل منطقی احساس می کنیم که از آن شخص بدمان یا خوشمان می آید، وقتی است که یک تاثیر و یا یک خاطره هیجانی در آمیگدلا (و نه در ذهن عقلانی مان) بوجود آمده است.
«هوش هیجانی» - قسمت اول - فصل 2 - صفحه 17 تا21

 

10 - هوشمندان احمق !

«هوش هیجانی» - فصل 3 - بخش اول : صفحه 33 تا 34
مواردی که در این بخش به آنها پرداخته میشود برایم تازه گی ندارند. دو جمله در این بخش هست که کل مطلب مطرح شده در آنرا بخوبی و بطور فشرده منعکس می نمایند. ترجمه آزاد این دوجمله به شرح زیر است :
«تاثیرهوش و ذکاوت درسی و آکادمیک یک انسان بر زندگی عاطفی و احساسی او بسیار ناچیز است. بهمین دلبل است که گاهی هوشمندترین انسانها را می بینیم که بصورتی کاملا احمقانه اسیر و برده احساسات و هیجانات کنترل نشده خود هستند: انسان هایی که علی الرغم دارا بودن ضریب هوشی بالا (High IQ ) در اداره زندگی خصوصی خویش احساس ناتوانی و درمانده گی می نمایند».

 

11 - تعادل را باید حفظ کرد

«هوش هیجانی» - فصل 5: برده احساسات و تمایلات شدید بودن
مقدمه: صفحه 56 تا 58
1- زندگی بدون وجود احساس و هیجان پدیده ای خشک، تیره و بی روح است. اما احساسات و هیجانات انسان ها بهتر است بمانند بسیاری چیزهای دیگر حدی میانه و متعادل داشته باشند و بقول ارسطو به موقع ، به جا و برای مقصودی درست و صحیح بروز نمایند.
2- مدیریت و کنترل احساسات و هیجانات یک کار تمام وفت است.
3- همانطور که در فصل های قبل دیدیم ما انسانها در اینکه احساسات و هیجانات در چه زمانی به سراغ مان می آیند و یا از چه نوعی هستند یا اصلا کنترلی نداریم و یا اگر داریم در حدی بسیار ناچیز است. اما خوشبختانه ما می توانیم در تعیین مدت زمان و طول مدتی که یک احساس و یا هیجان خود را به ما تحمیل می کند حرفی برای گفتن داشته باشیم.
4 - بعضی احساسات و هیجانات وقتی خیلی شدید باشند و بیش از حد عادی ادامه پیدا کنند بصورت مزمن در می آیند. در اینصورت دیگر انسان خود به تنهایی قادر به کنترل آنها نمی باشد و باید از کمک های خاص پزشکی و روان درمانی بهره مند گردد.
 

سعید