اندیشه

شعر و ادبیات و دیگر مقالات Welcome to my world of love and passion

اندیشه

شعر و ادبیات و دیگر مقالات Welcome to my world of love and passion

دریا

 

در یـــــــــــــــــــــــــــــا

من از افق دور دست
ترا از پنجره ی تمنا خواهم دید
گلی سرخ از یاد تو
از افق خونین خواهم چید
بسوی تو ,
با بالهای خیال
بروی غروب و دریا پر خواهم کشید
فریدون

 =============

مه من

بشنو از تنهایی این شب
دلم چه فریاد می کند
به هرسو می شوم
باز ترا یاد می کند
پروانه را گریزی جز پریدن گرد شمع نیست
شمع را گویید نسوزاند بال و پرم
خدا را آسمان این شب ٬ چه تاریک و بی ستاره است
مهتاب کو ٬ تا که آرد مه من به برم
فریدون


=============

به راه تو

وقتی در نگاه تو پر از نگاه شدم
افتاده به راه تو پر از راه شدم
ناشکفته خون شقایق زقلبم چکید
هنگام وداع٬ آه که پر از آه شدم
فریدون

===============

پیکار

مرا افسانه مخوانید
افسانه تر از آنم ٬که افسانه شوم
مرا دیوانه مخوانید
دیوانه تر از آنم که دیوانه شوم
در کوی عاشقان ره٬ از عشق مگو یید
من پروانه تر از آنم که پروانه شوم
ای مرغ شب٬ لب از سخن فرو بند
من خسته از آنم که بازیچه این زمانه شوم
فریدون
=========

جاده
سرگذشت این  جاده را از من بپرسید
ای همسفران خسته از آغاز
گر چه نگاه مان به قله های بلند است
اما
جاده بسی ناهموار
شور انقلابی مان بسی بسیار

سرنوشت این جاده را از من بپرسید
ای همسفران بسته بال به پرواز
گرچه اندشه مان فرا راه زندگی ست
اما در فرا رویمان بر پاست بسی دیوار
دست ها مان پینه بسته از پیکار

غرش ابر
خروش دریا
دندان تیز گرگ ها
و اینک ما ...
باشد که روزی شویم بیدار؟؟؟
فریدون

=============

ای نازنین

من آشیانی از مهرم
در طنین آشنایی ها
اقیانوسی آرام ام
در دریای بی قراری ها

من شراره ای از اعتراض ام
درین عصر بی تفاوتی ها
شکوفه ای از امیدم
در بیابان نا امیدی ها

من فروغی درخشانم
در شب بی ستاره ی آسمان ها
ستیزنده مشتی از فریادم
برای شکستن قفل زندان ها

من ترانه ی رنگین آشنایی ام
در قاب سنگین جدایی ها
قطره های اشک شوق ام
برای لحظه ی به هم رسیدن ها

فریدن
===========
 دلم مست و مستانه تر از دل چیست بگو
زندگی افسانه است
افسانه تر از زندگی چیست بگو
گرمی پرتو آفتاب و پیام دلنشین دوست
دوستی را عشق است.
عاشقانه تر از دوستی چیست بگو
فریدون

شهد انگور

 

اگر تابستان می گریزد و پاییز می آید

جام خزان از غم و  اندوه لبریز می آید

من و یار به بوسه ای از این گذر ٬  گذر کنیم

بکام ما خون رزان مستانه و سرریز می آید

*
*

اگر آن نازنین را در آغوش می داشتم

بوسه ها بر لبان مهر نوشش می کاشتم

وگر روزگار ورقی از توصیف عشق می خواست

من از دوست داشتن اش دیوانی می نگاشتم

فریدون