باز این منم ، نشسته در جنگل انتظار
پلنگ وحشی درون من
کجا گیرد آرام با عشقی ناپایدار؟
در حسرت بوسه های گرم و آتشین،
جانم تشنه است، تشنه ی نوازش های بی شمار
پر می کشد به هرسو پرنده خیال
می تپد دل، در ظلمت شب،
چه بی قرار ، چه بی قرار!!!
فریدون