از لابلای انگشتان احساسو آوای دلتنگی ها که نمی رسد بگوشو ز نگاه های عابرین خموشوز بستر سرد آغوشوازه های تنهایی می باردو اندرین فصل پاییز
آسمان دل گرچه شیداشت
اما گریان و نتهاست
فریدون