اندیشه

شعر و ادبیات و دیگر مقالات Welcome to my world of love and passion

اندیشه

شعر و ادبیات و دیگر مقالات Welcome to my world of love and passion

کمک

پسرم ٬ تریلور، درست قبل از این که نزد خانم لیفولت، شروع به کار کنم، کشته شد. تریلور  سال ۲۴ بیشتر نداشت.  این سن بهترین دوران زندگی یک شخص است. ۲۴ سال عمری چندانی  نیست در این دنیا.

او برای خودش آپارتمان کوچکی در خیابان فولی گرفته بود. با دختر خوبی به نام فرانسیس آشنا شده بود . دلم می خواست  آنها با هم ازدواج می کردند. پسرم در این مورد عجله ای نداشت. نه  اینکه دنبال کسی بهتر باشد . بلکه به این خاطر که او آدمی اهل فکر بود. عینک ته استکانی به چشم داشت و مدام غرق مطالعه بود.

او حتی، در باره سیاه پوستانی که در منطقه ی می سی سیپی کارو زندگی می کردند، اقدام به نوشتن کتابی کرده بود.  که سبب افتخار من بود.


او  در کارخانه چوب بری اسکالون تیلور کار می کرد. او بسیار لاغر و نحیف بود و برای  کار های بارگیری در  این کار خانه ساخته نشده بود ولی برای امرار معاش ناچار  بود به این شغل، تن در دهد.  شبی که تا دیروقت کار می کرد،  خیلی خسته بود .باران  می بارید .  هنگام بار گیری  الوارها در واگن،  الواری  در می رود و به او اصابت می کند،  و او را  پرت می کند پایین روی ریل، و قبل از اینکه بتواند بلند شود راننده تراکتور که متوجه او نبوده ، او را زیر می گیرد و جگرش متلاشی می شود.   خبر این حادثه  وقتی به من رسید که او از دنیا رفته بود.

آن روز دنیا برایم سیاه شد. هوا سیاه شد. خورشید سیاه به نظر  می آمد. ، روی تخت دراز کشیدم و به دیوار های سیاه خانه ام خیره شدم .

ماینی، هر روز می آمد که ببیند آیا هنوز نفسی در من باقی مانده است یا نه.   به من غذا می خوراند تا مرازنده نگهدارد. سه ماه آزگار طول کشید تا من توانستم از پنجره بیرون را نگاه کنم. که ببینم آیا دنیایی باقی مانده است. برایم تعجب آور بود که ببینم، با مرگ فرزندم،هنوز دنیا  به انتها نرسیده است

پنج ماه بعد از مراسم سوگواری تریلور ، خودم را از رختخواب بیرون کشیدم یونیفرم سفید کارم را پوشیدم ،صلیب طلایی کوچک ام را به گردن  آویختم و رفتم برای خانم لی فولت کار کنم. چون او به تازگی یک نوزاد دختر به دنیا آورده بود.

اما دیری نپایید که متوجه شدم در من چیزی تغییر کرده است.  در من احساسی  تلخ و ناگوار  به وجود آمده بود  که دیگر هر جیزی را به سادگی نمی پذیرفتم